آی هان......سلطان قلب من

اولین های دلبندم

عزیزکم اولین باری که نشستی و این شادی رو به من و بابایی دادی تو 5ماهگیت بود . اولین دندونات رو تو 6ماهکی تو تعطیلات عید در آوردی اولین راه رفتنتم تو یازده ماهگی بود............ اولین کلمه هم که گفتی تو ده ماهگی بود که مثلا میخواستی بگی توپ مدام میگفتی پ پ پ با آب دهنت قاطی میشد و منو ذوق مرگ میرد.چقدر دوست داشتم این توپ گفتنت رو آیهان تو خیلی شیرینی........
9 تير 1395

روزپراحساس من(5تیر95)

سلام همه ی زندگیم.چقدر خوشحالم که قراره یه یادگاری از این روزای زندگیت برات میزارم.البته یه خورده ناراحتم که چرا زودتر شروع نکردم ولی اشکال نداره.تو اونقدر شیرینی که هر لحظه شروع به نوشتن کنم هرلحظه که بهت فکر کنم لبخند روی لبام میاد.وبرای هر لحظه از زندگیت چیزی برای نوشتن دارم.هیچوقت نمیتونستم فکرش رو بکنم که قراره کسی بیاد تو زندگیم  که از همه چیزش از ریخت و پاشش از جیغ و دادش از حرف زدنش از راه رفتنش از نشستنش و حتی از خوابیدنش لذت ببرم.امروز که شروع به نوشتن کردم تو 2سال و 10ماه و 5روزته.الان دیگه مردی شدی واسه خودت.حربعضی وقتا برام شعر میخونی.بعضی موقعهام از خودت شعر در میاری و من چقدر ذوق زده میشم.احساس میکنم باهوشترین و شیری...
5 تير 1395
1